زهرا زهرا ، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره
عشق من و همسرمعشق من و همسرم، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 10 روز سن داره

زهرا ، ترنم دلنشین زندگی ما

سفرنامه مشهد

1393/7/4 2:16
نویسنده : مامانی
254 بازدید
اشتراک گذاری

اولین مسافرت زیارتی ما شب عید مبعث شروع شد و قرار شد که  تا عید مشهد باشیم.توی راه بیشتر بغل مامان جون و باباجون بودی و خداروشکر با کمک اونا بهمون سخت نگذشت.قبل از سفر برات یه شیشه گرفته بودم که برا شیر خوردن اصلا قبولش نداشتی اما تو راه فهمیدیم که با مک زدن تفریحانه اون خیلی زود میخوابی برا همین تو کل مسافرت به داد ما رسید و موقع خواب راحت تر شدیم.یه چیز دیگه هم این بود که تو حرم رو زمین بدون هیچ تکون و تابی می خوابیدی با این شیشه.من همه این هارو کمک امام رضا می دونم که ازشون خواستم تا تو اذیت نشی و برنامت به هم نریزه. قربونشون برم که به دعاهای کوچیک این زائر غرغرو هم توجه دارنخجالت

چون شما زود خسته می شدی و خوابت می گرفت خیلی تو حرم نمی موندیم.البته من دوست داشتم بمونم اما به دلیل مسائلی نمی شد.برا همین خیلی دلم می گرفت و احساس می کردم از زیارت سیر نشدم.از امام رضا خواستم تا زود به زود قسمتم بکنه تا دلتنگیم کمتر بشه.

تو حرم کلی دوست خوب میومدن پیدا کردی.خیلی دوسشون داشتی و براشون دست و پا تکون می دادی.کاملا بچه هارو از بزرگترها تشخیص می دی و بیشتر دوسشون داری.اینم چند تا از دوستات

 

توی بازار هم یا به چیزای زرق و برق دار نیگا می کردی و آروم بودی یا اونقد راهت می بردم تا بخوابی

طرقبه هم رفتیم و کلی خوش گذشت.لباس گرم هم برات برده بودم چون خنک بود.شمام کلی سرحال شده بودی و با صدای آب شروع به آواز خوندن کردی.یه چیز دیگه اینکه برای اولین بار تو عمرمون هشت لیک!!!تعجب خوردیم.پیشنهادشم بابای شکموی گلت دادخندونک

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)